خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: کتاب «انسان در جستجوی معنا» نوشته ویکتور فرانکل، طی دهههای اخیر یکی از آثار شناختهشده و مهم حوزه روانشناسی در بازار کتاب کشور بوده است. اینکتاب که مبانی مکتب روانشناسی «معناشناسی» فرانکل را در خود جا داده، چندترجمه؛ و بین علاقهمندان و مخاطبان تخصصی روانشناسی جایگاه ویژهای دارد.
یکی از ترجمههای قدیمی اینکتاب، در دهه ۶۰ به قلم نهضت صالحیان و مهین میلانی چاپ شد که در سالهای اخیر توسط انتشارات لیوسا چاپ میشود. فرانکل، عصبشناس و روانپزشک اتریشی متولد ۱۹۰۵ بود که سال ۱۹۴۲ به اسارت نیروهای نازی درآمده و برای کار اجباری به اردوگاه آشوویتس فرستاده شد. او هنگام ورود به آشوویتس، نسخه دستنویس و یادداشتهایی را با خود داشت که در جریان تعویض لباس زندگی پیشین و پوشیدن لباس زندان، آنها را از دست داد و همینفقدان در نهایت باعث شد انگیزه نوشتن دوباره و تکمیلکردن یادداشتهایش، به زندهماندنش در شرایط سخت اردوگاه آشوویتس بیانجامد.
فرانکل خود میگوید در روزهای اسارت نوشتن کتابی را آغاز کرد که در ابتدای ورودش به اردوگاه، آن را در اتاق گندزدایی از دست داده بود. او با نوشتن کلیدواژههای کلیدی و کوتاهنویسی روی پارههای کاغذ، مطالبی را نوشت که بعدها تبدیل به کتاب «انسان در جستجوی معنا» شدند و مکتبی را پایهگذاری کردند که نسبت به روانشناسی زیگموند فروید یا روانشناس دیگری مثل آلفرد آدلر، نسخه بهروزشدهتری بود. نوشتن اینکتاب به گفته فرانکل، بهانه ادامه زندگیاش در آشوویتس بوده است.
در مطلبی که در ادامه میآید، قصد داریم وجوه مختلف کتاب «انسان در جستجوی معنا»ی فرانکل و مبانی معناشناسی او را بررسی کنیم. بهاینترتیب، ابتدا معنادرمانی فرانکل را تشریح میکنیم و سپس مبانی ایننوع نگرش به زندگی را در نوشتههای کتاب جستجو میکنیم.
فرانکل ۳۷ ساله بود که وارد آشوویتس شد. او در سال ۱۹۹۷ درگذشت و معتقد بود درد و رنج، بهترین جلوهگاه ارزش وجود انسان است.
ویکتور فرانکل نویسنده کتاب در کهنسالی
* آشنایی مقدماتی با لوگوتراپی (معنادرمانی) فرانکل
ویکتور فرانکل در شرح و تفسیر مکتب معنادرمانی، بر اینباور است که انسان قادر است و میتواند برای ایده و ارزشهایش زندگی کرده و در اینراه جانبازی کند. او معنیجویی را در اغلب انسانها، بهعنوان یکحقیقت میبیند نه یک ایمان و عقیده. تذکری هم درباره توجه به ارزشها دارد؛ از اینقرار که باید ارزشها را صرفا نمودی از خود تلقی کرد. چون لوگوس (واژه یونانیِ مترادف معنا) نهتنها چیزی است که از وجود نشات میگیرد، بلکه رو در روی آن هم قرار میگیرد.
اگر توجه کنیم، فرانکل از تقابل معنا و وجود صحبت میکند. بنابراین با تاکیداتی که او بر امر «وجود» دارد، میتوان روانشناسی و مکتب او را در گروه روانشناسیهای اگزیستانسیالیستی (وجودگرا) قرار داد که یکی از چهرههای مهم و امروزیاش، اروین یالوم است که پیشتر در مقاله «ترسها و اعترافات یکروانشناس موفق/مروری بر خاطرات اروین یالوم» درباره کتاب «منشدن»، زندگی و روانشناسی او را معرفی کردهایم. یالوم در آنکتاب، اشارهای به دیدار و مواجههاش با فرانکل هم دارد.
فرانکل در مقام مخالفت با سارتر هم میگوید معنی هستیِ ما، ساخته و پرداخته ذهن خودمان نیست. بلکه چیزی است که آن را جستجو و کشف میکنیم. برای انسان هم، همیشه آزادی گزینش اینراه یعنی رفتن یا نرفتن به سمت کشف، وجود داردبههرحال فرانکل در دیدگاه اگزیستانسیالیستی خود، موافقتها و مخالفتهایی با فلاسفه اگزیستانسیالیست دارد. مثلا در کتاب «انسان در جستجوی معنا» نقل قولی از ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی دارد که انسان، سازنده و طراح عنصر و جوهر خود است و در موافقت با او، به بحثِ آزادی مدنظر فلاسفه اگزیستانسیالیست تاکید میکند و میگوید انسان، ماهیت خود را آنچنان که هست و آنچنان که باید بشود، خودش تعیین میکند. اما در مقام مخالفت با سارتر هم میگوید معنی هستیِ ما، ساخته و پرداخته ذهن خودمان نیست. بلکه چیزی است که آن را جستجو و کشف میکنیم. برای انسان هم، همیشه آزادی گزینش اینراه یعنی رفتن یا نرفتن به سمت کشف، وجود دارد.
گوردون و. آلپورت هم در مقدمهای که برای کتاب «انسان در جستجوی معنا» نوشته، لوگوتراپی را، تعبیر و تفسیر فرانکل از تحلیل اگزیستانسیالیستی نوین (هستیدرمانی) میداند. آلپورت میگوید فروید ریشه اختلالهای پریشانکننده و رواننژندی انسان را در اضطرابی میدانست که بهخاطر انگیزههای تعارضی و ناآگاهانه (ناخودآگاه) به وجود آمدهاند. اما فرانکل نوروزها (اختلالهایی که در خودآگاه فرد هستند) را به چند گروه تقسیم میکند و برخی از آنها را رواننژندی نئوژنتیک و نتیجه ناتوانی بیمار در پیداکردن معنا و مسئولیت در زندگی میداند. به بیانسادهتر منظور آلپورت این است که جان کلام فرانکل، ناکامی انسان در معناطلبی است. تفسیر دیگر آلپورت از کتاب «انسان در جستجوی معنا»ی فرانکل این است که اگر زندگی، دارای هدف باشد، رنج و مرگ آنزندگی هم معنا دارد. اما هیچکس نمیتواند اینمعنا را برای دیگری پیدا کند. چون به قول نیچه که فرانکل هم در کتابش از آن استفاده کرده، اگر کسی چرایی زندگی را پیدا کند، با هر «چگونهای» آن هم خواهد ساخت. آلپورت معتقد است ویکتور فرانکل به خلاف بسیاری از اگزیستانسیالیستهای اروپایی، نه بدبین است و نه ضدمذهب.
فرانکل میگوید «در لوگوتراپی آنچه از انسان خواسته شده این نیست که بنا بر تعلیمات عدهای از فلاسفه اگزیستانسیالیست، پوچی زندگی را باید تحمل کرد. بلکه انسان باید ناتوانی خود را در درک معنای بیقید و شرط زندگی، از راه منطق بپذیرد زیرا معنا از منطق ژرفتر است.» (صفحه ۱۶۱) او از وفور و تعداد زیادِ آدمهایی حرف میزند که در قرن بیستم دچار خلا درونی و پوچی زندگی شدهاند و ایننکته را گوشزد میکند که هرچه تاثیر دین یا قراردادهای اجتماعی کاهش یابد، انسان مسئولتر و تنهاتر میشود. بنابراین اگر فرانکل را یکسنتگرا یا روانشناسی دیندار ندانیم، حداقل کسی است که فواید دین و سنت را گوشزد کرده است. بههرحال اینمتفکر و درمانگر امراض روحی، معتقد است ماشینیتر شدن شکل زندگی امروزی به بحران خلا وجودی آدمها شتاب و شدت داده و بیشتر آدمهایی که در قرن بیستم زندگی میکردند و دچار مشکل پوچی زندگی و بحران معنا شده بودند، نمیدانستند با اوقات فراغت خود چه کنند. چون زندگی ماشینی، باعث کاهش ساعات کار و فعالیتشان شده بود. او در همینزمینه، بحث جالبی دارد که بیان بومی آن بین ما ایرانیها، «دلگرفتگی روز جمعه» است. او اینمشکل را «نوروز یکشنبه» مینامد و میگوید افسردگی ویژهای است که در روز یکشنبه (روز تعطیلی ادارات و فراغت خانوادهها) سراغ افراد شاغل میآید. علتش هم تهاجم اندیشههایی است که شخص در روزهای کاری و داشتن مشغله، عموما به آنها توجه ندارد و در روز تعطیل است که با هجوم آنافکار، متوجه میشود از زندگی خود خوشنود نیست و معنا و ارزشی که اینهمه زحمت و تلاشش را توجیه کند، وجود ندارد.
فرانکل در مکتب معناجویی و توضیح معناداشتن رنج در تقابل با مکتب روانشناسی فروید میگوید انگیزه اصلی و هدف زندگی، فرار از درد و لذتبردن نیست. بلکه معنیجویی است که به زندگی معنا و مفهوم واقعی میدهدنویسنده کتاب «انسان در جستجوی معنا»، سهراه برای رسیدن به معنای زندگی پیشنهاد میکند: ۱- انجام کاری ارزشمند ۲- تجربهکردن ارزشهای والا و ۳- تحمل درد و رنج. او در بحث مربوط به عامل سوم یعنی تحمل درد و رنج، معنا و مفهوم رنج را مد نظر قرار داده و میگوید درد و رنج بهترین جلوهگاه ارزش وجود انسان است. آموزه مهمش هم در اینبحث، چنین است که وقتی رنج معنا پیدا کند _معنایی چون گذشت و فداکاری _ دیگر آزاردهنده نیست. فرانکل در مکتب معناجویی و توضیح معناداشتن رنج در تقابل با مکتب روانشناسی فروید (که به تفاوتهای ایندو مکتب خواهیم پرداخت) میگوید انگیزه اصلی و هدف زندگی، فرار از درد و لذتبردن نیست. بلکه معنیجویی است که به زندگی معنا و مفهوم واقعی میدهد. بههمیندلیل هم آدمها، درد و رنجی را که دربردارنده یکهدف مشخص و معین است، با کمال میل تحمل میکنند. فرانکل میگوید رنجبردن، اگر ضرورتی نداشته باشد و برای رسیدن به هدفی نباشد، معنا نخواهد داشت. در نتیجه لوگوتراپی تلاش دارد با کمک به فرد بیمار برای درک معنای رنجی که میکشد، او را در تحمل آنرنج استوارتر کند. از نظر فرانکل، اگر رنج را شجاعانه بپذیریم، تا آخرین لحظه زندگی، معنی خواهد داشت.
داشتن زندگی بامعنا از نظر فرانکل بدون تنش و رنج ممکن نیست. چون او بهداشت روانی را مستلزم داشتن اندازهای از تنش میداند و میگوید نباید بهخاطر دستوپنجهنرمکردن با تنشها برای پیدا کردن معنی بالقوه زندگی خود نگران باشیم. زیرا، آنچه انسان لازم دارد تعادل و بیتنشی نیست بلکه کوششی است که برای رسیدن به هدفی شایسته، درگیر آن میشود. از نظر فرانکل، ریشه هر درد و رنجی را هم نباید در نوروزها جستجو کرد و هر رنجی را نباید نشانه یک بیماری عصبی دانست. ممکن است درد و رنج باعث پیشرفت انسان شود؛ بهویژه اگر از ناکامی وجودش سرچشمه گرفته باشد. گذرا بودن زندگی هم از معنای آن کم نمیکند بلکه باعث بروز احساس وظیفه و بیدارشدن حس مسئولیت میشود. او در فرازهایی از کتاب خود که در حکم دلداری و آرامشبخشی به افراد پیر است، چنینسوالاتی مطرح میکند که چه اهمیتی دارد انسان هر روز پیرتر شود و چهدلیلی دارد به جوانی غبطه بخورد و به جوانان بهخاطر امکانات و زمانشان حسادت بورزد؟ فرانکل معتقد است یکفرد پیر نباید چنینحسرتها و حسادتهایی داشته باشد چون نقش خود را در زندگی، بهطور فعالانه ایفا کرده و از زندگی شادمان است. فرانکل میگوید آنفرد پیر باید با خود بگوید بهجای امکانات، واقعیات (احتمالا یعنی تجربه) را در اختیار دارد و امکاناتی که امروز در دست جوانان است، روزی در دست او بوده است.
* انتقاد فرانکل به رویکرد نیهیلیستی روانشناسی و آزادی غربی
فرانکل میگوید اگر آزادی در چارچوب مسئولیت قرار نگیرد، در معرض خطر انحطاط به حد دلخواه قرار میگیرد. بههمیندلیل در کتاب «انسان در جستجوی معنا» با لحنی کنایی، پیشنهاد کرده مقابل مجسمه آزادی در سواحل شرقی آمریکا، مجسمه مسئولیت هم در سواحل غربی اینکشور نصب شودهمانطور که مشخص شد، فرانکل یکروانشناس منتقد و پیشرو در رویکرد اگزیستانسیالیستی است. او معتقد بود اگر رواندرمانی، خود را از قید تاثیرات فلسفه نیهیلیستی آزاد نکند، تنها قادر خواهد بود بهجای آنکه به درمان بپردازد، نشانههای ایننوروز تودهای (نیهیلیستی) را مشخص و معرفی کند. که در اینصورت تنها منعکسکننده اندیشههای نیهیلیستی خواهد بود و بهجای آنکه سیمای واقعی انسان را نشان دهد، تصویری کاریکاتوری و کاذب از ذهن بیماران ترسیم میکند.
درباره مفهوم آزادی انسان در انتخاب هم که یکی از مولفههای مهم فلسفه اگزیستانسیالیستی است، فرانکل انتقاداتی به شیوه آزادی و نگاه غربی به آن دارد. او میگوید اگر آزادی در چارچوب مسئولیت قرار نگیرد، در معرض خطر انحطاط به حد دلخواه قرار میگیرد. بههمیندلیل در کتاب «انسان در جستجوی معنا» با لحنی کنایی، پیشنهاد کرده مقابل مجسمه آزادی در سواحل شرقی آمریکا، مجسمه مسئولیت هم در سواحل غربی اینکشور نصب شود.
* مقایسه روانشناسی فرویدی با معنادرمانی فرانکلی
فرانکل در بخش دوم کتاب «انسان در جستجوی معنا»، مطالبی نوشته که میتوان در مقایسه روانشناسی فرویدی با رویکرد او، از آنها استفاده کرد. بهعنوان مثال فرانکل میگوید لوگوتراپی یا همان معنادرمانی؛ [خلاف روانشناسی فرویدی] کمتر به گذشته توجه دارد، برای دروننگری هم ارزش چندانی قائل نیست. در عوض با توجه بیشتر به آینده شخص، وظیفه، مسئولیت و معناوهدفی دارد که بیمار باید زندگی آینده خود را صرف آن کند. از نظر ویکتور فرانکل، رواننژند واقعی کسی است که همیشه سعی میکند از آگاهی نسبت به وظیفه و مسئولیتی که زندگی به عهدهاش گذاشته، فرار کند.
همانطور که میدانیم، معناشناسی بر مبنای معنای هستی انسان و جستجوی او برای رسیدن به اینمعنا بنا شده و بههمیندلیل، همانطور که فرانکل هم اشاره کرده، کار او، مقابل کاری قرار میگیرد که فروید و آلفرد آدلر انجام میدادند. چون او از معناجویی بهعنوان نیرویی متضاد با لذتطلبی (مورد تاکید فروید) و قدرتطلبی (مورد تاکید آدلر) صحبت میکند. همچنین به یاد داریم که در روانشناسی فرویدی، روح جایگاهی ندارد و هرچه هست مربوط به ذهن و فکر انسان میشود. اما فرانکل با صراحت میگوید لوگوتراپیاش روشی است که به خود جرات داده در ابعاد روحانی وجود انسان رسوخ کند. پس توجه داریم که فرانکل منکر روح نیست و اتفاقا برایش جایگاهی والا قائل است.
فرانکل در تشریح آموزهها و مبانی مکتب معنادرمانی، میگوید اینمکتب بهجای آنکه در پی کشف عوامل و ریشههای ناخودآگاه مسائل فرد در ارتباط با غریزهها و سائقهای او باشد، با مسائل روحانی او روبرو میشود؛ آنهم با رویکردی صادقانه و خستگیناپذیر. از نظر اینروانشناس اتریشی، اگر درمانگر نتواند بین ابعاد روحانی و غرایز انسان تفاوتی قائل شود، در کار خود با سرخوردگی شدید و بسیار خطرناکی روبرو میشود. در همینزمینه، فرانکل مینویسد: «فرق لوگوتراپی با روانکاوی در این است که لوگوتراپی انسان را موجودی میشناسد که توجه ویژهای به یافتن معنی در زندگی و شکوفایی ارزشها دارد، نه اینکه صرفا به دنبال ارضای سائقها و غرایز فطری یا خواستهها و تعارضات "نهاد"، "خود" و "فراخود" و هماهنگی و انطباق با محیط و جامعه باشد.» (صفحه ۱۳۷) ادامه همینبحث را میتوان در اینجمله فرانکل جستجو کرد که معنای حقیقی زندگی را باید در جهان پیرامون و گرداگرد خودمان جستجو و پیدا کنیم، نه در جهان درون، ذهن و روان خود.
اشاره کردیم که فرانکل محور روانشناسی فروید را لذتطلبی و دوری از درد میداند. او در کتاب «انسان در جستجوی معنا» جمله مهم دیگری برای تقابل با ایندیدگاه فروید دارد؛ اینکه لذت باید محصول باشد، نه هدف! و وقتی که لذت، هدف شود، تبدیل به امری بیارزش و از دسترفته میشودیکی دیگر از تفاوتهای لوگوتراپی با روانشناسی فرویدی، در بحث معنای عشق است. فرانکل درباره مفهوم عشق در مکتب معنادرمانی، آن را عاملی مشتق از غریزه جنسی نمیداند. همچنین معتقد است عشق، شکل متعالی میل جنسی نیست بلکه خودش، مانند میل جنسی، پدیدهای اصلی و بنیادی است. اینروانپزشک معتقد است میل جنسی در جایی جایز و حتی مقدس است که حامل و ناقل عشق باشد. پس فرانکل میل جنسی بدون عشق را مردود میداند. به اینترتیب او معتقد است عشق، نهتنها اثر جنبی میل جنسی بشر نیست بلکه میل جنسی، روش و ابزاری برای بیان و ابراز همدمی و تعارضی است که عشق طالب آن است. اشاره کردیم که فرانکل محور روانشناسی فروید را لذتطلبی و دوری از درد میداند. او در کتاب «انسان در جستجوی معنا» جمله مهم دیگری برای تقابل با ایندیدگاه فروید دارد؛ اینکه لذت باید محصول باشد، نه هدف! و وقتی که لذت، هدف شود، تبدیل به امری بیارزش و از دسترفته میشود.
بخش دوم کتاب «انسان در جستجوی معنا» فصل کوچکی بهنام «روانپزشکی انسانیشده» دارد که فرانکل در آن، انتقاد و اشکالی اساسی به روانشناسی فروید وارد میکند؛ اینکه مکتب روانشناسی سنتی (فرویدی)، انسانِ بیمار را یک ماشین میبیند و روانشناسی را هم، یکتکنیک برای تعمیر اینماشین. از نظر نویسنده اینمطلب، ایندیدگاه فرانکل بهدلیل باورش به روحداشتن انسان است. او مینویسد: «در واقع به مدت طولانی، یعنی حدود نیمقرن، روانپزشکی کوشیده بود تا ثابت کند که مغز انسانی چیزی جز یک ساختار نیست و در نتیجه، درمان بیماریهای روانی تنها یک تکنیک و روش شد. به نظر من اینرویاها دیگر پایان یافته است.» (صفحه ۱۸۵) فرانکل میگوید روانشناس را نباید بهعنوان یکتکنیسین و روانشناسی را هم نباید بهعنوان یکتکنیک دید. چون درنتیجه چنیندیدگاهی، بیمار را هم چیزی جز یک ماشین نخواهیم دید. در حالیکه بیمارِ یکدکتر روانشناس، انسانی است در پشت پرده بیماری.
* ورقپارههای زندان؛ روانکاوی و معناجوییِ فرانکل
فرانکل در بخش اول کتاب «انسان در جستجوی معنا» به نکته و واقعیت جالبی اشاره و اعتراف میکند؛ اینکه پیشرفت آسیبشناسی روانی تودهها، تا حد زیادی مدیون جنگ جهانی دوم است. چون ایناتفاق بزرگ به دانستههای اینعلم افزود و آنها را غنی کرد. به بیان سادهتر اگر جنگ جهانی دوم رخ نمیداد، روانشناسی در جایگاه امروزی نبود. یعنی اردوگاههای کار اجباری در کار نبودند که فرانکل یکی از اسیرانشان باشد و خروجی مدت اسارتش در قالب چنینکتابی به مخاطبان روانشناسی عرضه شود. او درباره بررسی روانشناسانه زندگی زندانیان در اردوگاه کار اجباری، سهمرحله مهم و اصلی را فهرست کرده است: ۱- حسرتخوردن ۲- عادت کردن و بیاحساس شدن و ۳- روانشناسیِ روزهای پس از آزادی.
درباره مرحله اول، فرانکل ابتدا به حالت و پدیده «توهم رهایی» در روانشناسی اشاره کرده است؛ حالتی که همه مسافران قطارهایی که به آشوویتس میرسیدند، در قطار و سپس در ابتدای حضورشان در اردوگاه داشتند. طبق اینحالت، فرانکل و دیگر همراهانش به کوچکترین چیز یا اتفاقی امیدوار بودند و تا آخرینلحظه با خود میگفتند به خیر خواهد گذشت. فرانکل مینویسد تقریبا همه کسانی که در قطار بودهاند، اینتوهم را داشتند که در آخرینلحظه، رهایی خواهند یافت. او در صفحه ۸۳ کتاب هم به اینمساله اشاره کرده که آخرینروز زندان را هم به امید آزادی به سر رساندهاند. بههرحال پس از کمرنگشدن حالت «توهم رهایی»، لحظاتی میرسد که فرانکل با تعویض لباسها و سروشکل و ظاهر، با زندگی پیشین خود خداحافظی میکند و تبدیل به یکزندانی اردوگاه کار اجباری و مرگ آشوویتس میشود. در همینشرایط بوده که میگوید «متوجه شدیم تن برهنهمان تنها چیزی است که برایمان باقی مانده است.» (صفحه ۲۷) جالب است که روایت فرانکل از ورودش به اردوگاه، رفتار نگهبانان و تقسیم زندانیان برای انتخاب در صف کار یا صف اتاق گاز، در کنار دیگر روایتهای موجود از چنیناتفاقی از راویان دیگر، مخاطب را به یاد بردهداری روم باستان و قرون گذشته تاریخ غرب میاندازد.
فرانکل میگوید فکر خودکشی در مرحله اول، تقریبا از ذهن همه زندانیان گذشته بوده اما از آنجا که امکان زندهماندن یا اتفاقاتی که باعث رهایی زندانیان شوند کم بود، خودکشی دیگر مفهومی نداشت. حتی اتاق گاز هم با وحشتناکبودنش، پس از چندروز اول، ابهت و ترسناکی خود را از دست میداد. طبق روایت فرانکل، مرحله دوم واکنشهای روانشناختی زندانیان، بیاعتنایی بود «و با همین سنگشدن و بیاعتنا ماندن بود که زندانی خیلی زود تاری به دور خود میتنید.»بههرحال زندانیانی که وارد آشوویتس شدند، بهتعبیر فرانکل ابتدا کنجکاو و علاقهمند بودند ببینند چه پیش میآید و اینکنجکاوی کمی بعدتر با استقامتی که بدنها از خود نشان دادند، جای خود را به شگفتی داد. یکنمونه اینشگفتی را میتوان در دوشگرفتن زندانیان انتخابشده برای کار دید که با بدن عریان و خیس در هوای یخبندان آخر پاییز ایستادند و سرما نخوردند. در نتیجه دیدن چنین اتفاقاتی بوده که فرانکل مینویسد: «تازهواردان بهطور مرتب دچار شگفتزدگی میشدند. ابتدا پزشکانی که در میان ما بودند پی بردند که همه کتابهای درسی دروغ است!» (صفحه ۲۹) وقتی فرانکل از سختجانی بشر و عادتکردنش میگوید، مشغول توضیح و تفسیر درباره گذار از مرحله اول به دوم روانشناسی زندانیان است. او در اینزمینه نقلقولی از داستایفسکی آورده که «بشر موجودی است که میتواند به همهچیز عادت کند.» بهگفته فرانکل، زندانی تازهوارد ابتدا در حسرت خانه و کاشانه و زندگی پیشین خود بود. در بعضی موارد هم اینمیل چنان زیاد بوده که زندانی احساس میکرد حسرت، مانند خوره به جانش افتاده است. احساس دیگری که در اینمرحله به زندانی دست میداد، حس تنفر نسبت به شرایطی بود که در آن حضور داشت. اما با گذر از مرحله اول، زندانی به مرحله دوم یعنی بیاحساسی و مرگ عاطفه میرسد. مرحله دوم به تعبیر فرانکل، زمانی بود که نوعی بیاحساسی نسبی به زندانی دست میداد و در ایندوره، او در نوعی مرگ عاطفی دست و پا میزد. در نتیجه زندانیای که به مرحله دوم واکنشهای روانشناختی زندان رسیده بود، دیگر با دیدن تنبیه غیرانسانی رفقایش، یا جسد یک زندانی دیگر، نگاه خود را به سمت و سوی دیگری نمیبرد چون احساساتش سست شده بود. فرانکل مینویسد: «نفرت و وحشت و ترحم عواطفی بود که تماشاچیان ما در برابر آنها سنگ شده بودند.» (صفحه ۳۵)
فرانکل درباره مرگ احساس بین زندانیان، نکته جالبی دارد که ناظر به همانمساله عادتکردن و عادیشدن امور است. او میگوید دیدن شکنجهشدگان، کسانی که در حال مرگ بودند و جسد مردهها، پس از چندهفته زندگی در اردوگاه چنان برای فرد زندانی عادی میشد که دیگر باعث ضربه روحی و افسوسش نمیشد. اما پیش از گفتن درباره از عادت و عادیشدنْ بهخاطر مرگ احساس و عواطف، فرانکل درباره از دستدادن معنا و مفهوم خودکشی هم مطالبی نوشته است. او میگوید فکر خودکشی در مرحله اول، تقریبا از ذهن همه زندانیان گذشته بوده اما از آنجا که امکان زندهماندن یا اتفاقاتی که باعث رهایی زندانیان شوند کم بود، خودکشی دیگر مفهومی نداشت. حتی اتاق گاز هم با وحشتناکبودنش، پس از چندروز اول، ابهت و ترسناکی خود را از دست میداد. طبق روایت فرانکل، مرحله دوم واکنشهای روانشناختی زندانیان، بیاعتنایی بود «و با همین سنگشدن و بیاعتنا ماندن بود که زندانی خیلی زود تاری به دور خود میتنید.» (صفحه ۳۷) او در صفحه ۸۵ کتاب «انسان در جستجوی معنا» هم در همینباره صحبت کرده و نوشته بیاحساسی زندانیان جز اینکه نقشی بهعنوان ساختار دفاعی داشت، زاییده عوامل دیگری مثل گرسنگی، کمبود خواب و بیحوصلگی هم بود. اما علاوه بر عوامل جسمانی، عوامل روانی نیز در اینزمینه مطرح بود. مثلا بیشتر زندانیان از نوعی عقده حقارت رنج میبردند و احساس میکردند از نظر معیارهای انسانی کاملا سقوط کردهاند.
البته بحث فرانکل درباره بیاحساسی و بیاعتنایی زندانیان، تبصره و استثنا هم دارد. چون او با مثالزدن اتفاقی که برای خودش رخ داده، به اینمساله اشاره دارد که لحظاتی هم پیش میآمده که خشم و نفرت میتوانست حتی یک زندانی مسخشده را نیز برانگیزاند. اما بههرحال حالت کلی بحث او درباره مرحله دوم واکنشهای روانشناختی زندانیان، بیاعتنایی و بیاحساسی است که آن را مهمترین نشانه مرضی مرحله دوم میداند و میگوید اینرفتار یا واکنش، ساختار ضروری دفاع از خود (self defence) محسوب میشد و به موجب آن، رفتهرفته واقعیت برای فرد سست میشد. نویسنده «انسان در جستجوی معنا» درباره اینمرحله به خوابدیدن زندانیان هم اشاره کرده است؛ اینکه زندانی آرزوها و خواستههایش را در خواب میدید چون این آرزوها در عالم بیداری برآورده نمیشدند. او درباره رویاپردازی زندانیان درباره غذا، سیگار و زندگی مرفه حرف جالبی دارد که بد نیست بدونواسطه آن را نقل کنیم:
«من همیشه صحبت درباره غذا را خطرناک میدانستم زیرا اشتباه است جهاز هاضمهای را که تا حدودی با کمیت و کیفیت بسیار پایین خو گرفته است، با مجسم کردن غذاهای خوشمزه و لذیذ تحریک کنیم. گرچه اینگونه صحبتها با یک آرامش روانی زودگذر همراه است، تصوری است که از نظر جسمی بدون تردید خالی از خطر نیست.» (صفحه ۴۵)
فرانکل میگوید اکثر زندانیان اردوگاه کار اجباری، با غوطهورشدن در یک زندگی بدوی و تلاش برای رهایی جانشان، نسبت به هرچیزی که با اینهدف (یعنی تلاش برای رهایی جان) پیوندی نداشت، بیتوجه بودند. یکی از تبعات چنینرویکردی این بود که به عکس همه اماکنی که جامعهای از مردان مثل ارتش را شامل میشوند، انحراف جنسی در اردوگاه بسیار کم بود. البته بدی تغذیه و بودن همیشگی در اندیشه غذاهای مختلف هم بهعنوان عوامل دیگر اینمساله مطرح شدهاند. فرانکل روایت کرده معمولا در اردوگاه، یکنوع خمودگی فرهنگی وجود داشت که اینمساله دو استثنا داشت: سیاست و دین. یعنی خمودگی زندانیان شامل موضوعات سیاسی و دینی نمیشد. بلکه عمق اعتقاد مذهبی زندانیان، به زعم فرانکل باعث میشده اغلب تازهواردان شگفتزده شوند. در همینزمینه مراسم مذهبی و دعای زندانیان که خود ابداع کرده بودند و هرجا که میتوانستند اجرایش میکردند، تازهواردان را بهشدت تحت تاثیر قرار میداده است. جلسات بحث علمی، احضار روح و روانشناسی هم از دیگر موضوعاتی بوده که بهانه گردهمایی و همصحبتی زندانیان با هم میشده است.
فرانکل و کسانی که مثل او فکر میکردند، در موقعیت زندانیبودن در اردوگاه، زیباییهای طبیعت را که مدتها از آنها جدا مانده بودند، با دقت بیشتری نسبت به دیگران میدیدند و به قول فرانکل، در مقابل اینپدیدهها و زیباییهای طبیعت (مثل غروب خورشید) سِحر میشدند. نتیجه بهکار گیری اینفکر و روش به آنجا منجر شد فرانکل میگوید: «احساس کردم روحم از آن جهان بیهوده و بیمعنی اوج گرفت، و از جایی ندای پیروزمندانه بله را در پاسخ به اینپرسشم که آیا در آفرینش هدفی غایی وجود دارد، شنیدم.»فرانکل در صفحه ۵۳ کتاب، جمله جالبی دارد که میتواند یکجمعبندی خلاصه و مفید باشد: «با وجود اینکه ما در اردوگاه کار اجباری محکوم به یک زندگی ذهنی و جسمی بدوی بودیم، امکان این بود که در ژرفای زندگی معنوی نیز غوطهور شویم.» در همینزمینه هم پدیده جالبی روایت شده که از اینقرار است: دوامآوردن بهترِ عدهای از زندانیان ضعیف و ناتوانِ جسمی نسبت به کسانی که نیرومندتر بودهاند. همیناشاره، بیانگر تاکیدی است که فرانکل روی قدرت ذهن و اراده انسان برای جستجوی معنا و پیداکردن بهانهای برای زندگی دارد. بهجز تلاش برای نوشتن درونیات و ذهنیاتی که اینروانشناس داشته، انگیزه ادامه زندگی را در صحنه و موقعیت جالب دیگری، اینگونه روایت میکند که یکی از صبحهای زودی که برای کار اجباری همراه دیگر زندانیان به بیرون اردوگاه رفته بوده، فکری به ذهنش میرسد؛ اینکه با فکر کردن به همسرش، لحظات شیرینی برای خود بسازد. فرانکل کلیدواژه اینفکر را اینگونه در کتابش آورده است: «رهایی بشر از راه عشق و در راه عشق.» در نتیجه بهکارگیری چنینفکری، او متوجه میشود انسانی که همهچیزش را در جهان از دست داده، چگونه میتواند هنوز درباره خوشبختی و عشق فکر کند. او در اینباره مینویسد: «تنها کاری که از دستش برمیآید این است که در حالی که رنجهایش را به شیوهای راستین و شرافتمندانه تحمل میکند، از راه اندیشدن درباره معشوق و تجسم خاطرات عاشقانهای که از معشوقش دارد، خود را خوشنود کند.» (صفحه ۵۵ به ۵۶) در نتیجه او موفق میشده در عالم خیال، به خانه خود برود و فعالیتهای روزمرهاش را (در زندگی پیشین) انجام دهد. اینکار از نظر فرانکل، تقویت زندگی درونی زندانی بوده که به فرد کمک میکرد از خلا، پریشانی و فقر روحی و در نتیجه از زمان حال فرار کند و به گذشته پناه ببرد. به اینترتیب، همچنان که زندگی درونی فرانکل بهعنوان زندانی عمیقتر میشد، زیبایی هنر و طبیعت را هم بیش از پیش تجربه میکرد. بهاینترتیب او و کسانی که مثل او فکر میکردند، در موقعیت زندانیبودن در اردوگاه، زیباییهای طبیعت را که مدتها از آنها جدا مانده بودند، با دقت بیشتری نسبت به دیگران میدیدند و به قول فرانکل، در مقابل اینپدیدهها و زیباییهای طبیعت (مثل غروب خورشید) سِحر میشدند. نتیجه بهکار گیری اینفکر و روش به آنجا منجر شد فرانکل میگوید: «احساس کردم روحم از آن جهان بیهوده و بیمعنی اوج گرفت، و از جایی ندای پیروزمندانه بله را در پاسخ به اینپرسشم که آیا در آفرینش هدفی غایی وجود دارد، شنیدم.» (صفحه ۵۹)
شوخی، یکی دیگر از سلاحهای مقاومت روح زندانیان بوده که برای ادامه زندگی، در آشوویتس به کار میبستهاند. فرانکل در اینباره میگوید در دوران بودنش در اردوگاه، بهخوبی دیده که شوخی بیش از هرچیز دیگری میتواند انسان را از شرایط سخت موجود جدا کرده و توان تحمل هرسختی و زشتی را حتی برای چندثانیه به او بدهد. نتیجهگیریاش هم این است که وقتی انسان تلاش کند هنر زندگی را یاد بگیرد؛ تلاشی که برای ایجاد روحیه شوخطبعی، خوشمزگی و تحمل شرایط محیط اطراف زندگیاش به کار میگیرد، تبدیل به شگردی شگفتانگیز میشود.
یکی از بحثهای مهم و قابل توجه فرانکل در دومین مرحله روانشناسی زندانی، نسبیبودن رنج است. او میگوید میزان رنج بشر، کاملا نسبی است و ممکن است رویدادی بسیار ناچیز موجب بزرگترین شادمانیها شود. یکی از جوانب ایننظریه فرانکل، این است که انسان چگونه اصطلاحا از افعی به مار پناه میبرد. او در اینباره، مواجههاش با سرکارگر بداخلاق و بدطینت را روایت کرده و میگوید: «هیچکس نمیتواند تصور کند که صدای آژیر [خطر بمباران] در چنان وضعیتی (بودن زیر دست آنسرکارگر) چه موهبتی است. باید بگویم حتی بوکسبازی که در آخرین لحظات خطرناک از پا درآمدن صدای زنگ پایان میشنود نیز نمیتواند آرامش مرا در آنلحظه ویژه احساس کند.» (صفحه ۶۷) فرانکل همچنین میگوید خوشیهای جزئی زندگی در اردوگاه، باعث نوعی خوشحالی منفی میشد که شوپنهاور آن را رهایی از رنج نامگذاری کرده و همینخوشحالی منفی هم، نسبی بوده است. چون میزان خوشیهای مثبت واقعی بسیار کم و ناچیز بوده است. مولف کتاب «انسان در جستجوی معنا» میگوید یکبار در اردوگاه، فهرستی از خوشیهایش را پیش خود ترسیم کرده و دریافته در بسیاری از هفتههایی که بر او گذشته، تنها دو لحظه لذتبخش را تجربه کرده است.
مقصود فرانکل این است که زندانیان، محکوم به این نبودند که حتما ناامید شوند بلکه بر حفظ خود و ارزشهای انسانیشان توانا بودند. او در اینباره نوشته است: «بشر میتواند حتی در چنان شرایط هولناک فشارهای روحی و جسمی و آزادی معنوی، خود را حفظ کند. ما که در اردوگاه کار اجباری زندگی میکردیم، به چشم میدیدیم مردانی را که به کلبههای دیگر میرفتند و دیگران را دلداری میدادند و آخرین تکه نانشان را هم به آنها میبخشیدند. درست است که شمار اینمردان زیاد نبود، اما همین هم ثابت میکند که همهچیز را میتوان از انسان گرفت مگر یکچیز: آزادی گزینش رفتار خود در هر شرایط موجود و گزینش راه خود.»درباره دوامآوردن و ادامه زندگی در اردوگاه کار اجباری که بهقول فرانکل، فرد زندانی باید در آن همهچیز را فدای هدف بقا میکرد، مساله مهم دیگری در کتاب «انسان در جستجوی معنا» مطرح شده و آن، ارزشهای انسانی است. فرانکل میگوید اگر انسان در اردوگاه با از بین رفتن ارزشهایش مبارزه نمیکرد، تا حد زندگی حیوانی سقوط کرده و تبدیل به بخشی از یک توده عظیم مردم و هستی میشد. یکی از دنبالههای اینبحث در کتاب، ناظر به دیدگاه اگزیستانسیالیستی فرانکل است که بشر آزاد است و حق گزینش دارد. مقصود فرانکل این است که زندانیان، محکوم به این نبودند که حتما ناامید شوند بلکه بر حفظ خود و ارزشهای انسانیشان توانا بودند. او در اینباره نوشته است: «بشر میتواند حتی در چنان شرایط هولناک فشارهای روحی و جسمی و آزادی معنوی، خود را حفظ کند. ما که در اردوگاه کار اجباری زندگی میکردیم، به چشم میدیدیم مردانی را که به کلبههای دیگر میرفتند و دیگران را دلداری میدادند و آخرین تکه نانشان را هم به آنها میبخشیدند. درست است که شمار اینمردان زیاد نبود، اما همین هم ثابت میکند که همهچیز را میتوان از انسان گرفت مگر یکچیز: آزادی گزینش رفتار خود در هر شرایط موجود و گزینش راه خود.» (صفحه ۸۹ به ۹۰)
فرانکل معتقد است تغییر ماهیت زندانی، بهخاطر تصمیم درونی خودش بوده؛ نه صرفا نتیجه تاثیرات زندگی در اردوگاه. چون هر انسانی حتی در چنانشرایطی هم میتواند تصمیم بگیرد از نظر روحی و معنوی، تغییر کند. همین آزادی معنوی است که از نظر فرانکل، زندگی را باهدف و با معنا میکرد و میکند. بین همینسطور است که فرانکل بحث اصلی خود را مطرح میکند؛ اینکه اگر زندگی دارای مفهوم باشد، پس رنج هم باید معنا داشته باشد و زندگی بشر بدون رنج و مرگ کامل نمیشود. به اینترتیب انسانی که رنجهایش را بپذیرد، اینفرصت را به دست میآورد که در دشوارترین شرایط هم معنایی ژرفتر به زندگیاش بدهد. او در همینبحث، جمله دیگری را از آثار داستایوفسکی نقل میکند که: «من تنها از یکچیز میترسم و آن اینکه شایستگی رنجهایم را نداشته باشم.» و در مقام پاسخ به مخالفان نظریهاش میگوید همینگزینش و آزادی انتخاب است که مشخص میکند انسان ارزش رنجهایش را دارد یا نه. فرانکل همچنین میگوید «انسان هرگز به سوی رفتار اخلاقی سوق داده نمیشود، بلکه تصمیم میگیرد که اخلاقی رفتار کند. او این کار را برای ارضای سائق اخلاقی یا آسودگی وجدان انجام نمیدهد، بلکه بنا به دلیل و علتی که به آن پایبند و معتقد است، برای خاطر کسی که دوستش دارد یا برای خدای خویش انجام میدهد. (صفحه ۱۳۱)
در خاطرات تحلیلی فرانکل، تنها مردان و اسرایی در نهایت قربانی تاثیرات مخرب زندگی اردوگاهی شدند، که اجازه دادند روحیه معنوی و اخلاقشان افت کند. اینافراد که هدفی برای آینده خود نمیدیدند، ناچار تسلیم واپسنگری شده و فقط اندیشههای گذشته را نشخوار کردند که همینکار، باعث سقوطشان شد. فرانکل میگوید تسلیمشدهها فراموش میکردند شرایط استثنایی اردوگاه، اغلب فرصتی به انسان میداد تا برای رشد روحانی، قدمی رو به جلو بردارد. دقت داریم که فرانکل از صحبت رشد روحانی صحبت میکند و بحثاش ناظر به روح آدمی است؛ عاملی که فروید و آدلر از آن غافل بودند یا بهعمد نادیدهاش گرفتند. فرانکل میگوید افرادی که تسلیم شدند، زندگی را جدی تلقی نمیکردند و در مقابلشان تنها تعداد کمی از زندانیان بودند که به اوج والای روحانیت و عظمت انسانی رسیدند. او معتقد است جایگاهی که اینافراد اندک به آن رسیدند، کمالی بود که هرگز نمیشد در شرایط عادی به آن رسید. او در سطور پایانی کتاب در صفحه ۱۸۶ هم به اینمساله اشاره کرده که در زندان، رفقایی بودند که بعضی از آنها چون درندگان و بعضیدیگر مثل قدیسان رفتار میکردند. درهرصورت، انسان هر دو استعداد را با خود دارد و اینکه کدامیک را شکوفا کند، بیشتر به تصمیم خودش بستگی دارد تا شرایط و اوضاعواحوال اطرافش. بههرحال برای جمعبندی اینبخش از بحث هم میتوان جملهای از صفحه ۱۰۰ کتاب را آورد که فرانکل در آن گفته: «زندانیانی که امید به آینده را از دست میدادند، محکوم به فنا بودند و با از دست دادن ایمان به آینده، دستاویز معنوی خود را نیز به یکباره از دست میدادند.»
شاید بد نباشد درباره مساله ناامیدی و از بین رفتن ایمان، یکی از مثالهای فرانکل را ذکر کنیم که در شرایط امروزی و شیوع گسترده بیماری کرونا بهکار انسانها میآید. یکی از زندانیان و دوستان فرانکل، در خواب دیده بود که تا تاریخ مشخصی از اردوگاه آزاد میشود و پس از دیدن خواب، بسیار امیدوار شده بود. اما هرچه آنتاریخ نزدیکتر میشد و از آزادی خبری نمیشد، امید خود را بیش از پیش از دست داد. فرانکل در تحلیل رفتار اینزندانی که در نهایت بهدلیل ناامیدی درگذشت، دوباره جمله مهم نیچه را نقل میکند که «کسی که چرایی برای زیستن داشته باشد، از پس هر چگونگیای نیز برمیآید.» ناامیدی زندانی موردنظر باعث شد مقاومت بدنش در مقابل ویروس تیفوس پایین آمده و بهعلت ابتلا به همینبیماری از دنیا رفت. فرانکل مینویسد: «ایمان او به آینده و ارادهاش برای زیستن فلج شد و بدنش بیماری را پذیرفت.» (صفحه ۱۰۲) او در صفحه بعدی کتاب مینویسد: «وای بر کسی که دیگر معنایی در زندگیاش نمییافت، هدف و مقصودی هم نداشت، زیرا خود را در چنین حالی تهی میدید و قادر به ادامه زندگی نبود.» حرف و نتیجهگیری مهم فرانکل در اینبحث این است که او باید به آدمهای ناامید و افسرده ایننکته را میآموخت که آنچه اهمیت دارد این است که زندگی از ما چه میخواهد نه اینکه ما چه انتظاری از او داریم!
زندانیان آشوویتس پس از آزادی توسط سربازان ارتش سرخ شوروی
* چند درس مهم اخلاقی از معنادرمانی
سومین مرحله واکنشهای روانی یکزندانی، همانطور که اشاره کردیم روانشناسی او پس از زندان است. فرانکل میگوید در تمام طول دوران اسارت که در آرزوی آزادی بودهاند، آنقدر واژه آزادی به زبان زندانیها رانده شده بود که دیگر معنی خود را از دست داده بود و واقعیت آزادی، دیگر به ضمیر آگاه زندانیها رخنه نمیکرد. به اینترتیب نمیتوانستند اینحقیقت را بپذیرند که اکنون آزای از آن آنهاست و آزاد شدهاند. او در توضیح اینحال مینویسد: «در واقع ما احساس خوشبودن و خوشحالشدن را از دست داده بودیم و میبایست بهتدریج اینهنر خوشبودن را دوباره میآموختیم. از نظر روانشناسی اتفاقی که برای زندانیان از بند رسته میافتد، شخصیتزدایی نام دارد. (صفحه ۱۱۷) یکی از تذکرهای مهم فرانکل در اینزمینه درباره روحیات و حال و روز فرد تازهآزادشده از زندان است. او میگوید اگر دیگران بر اینگمان بودهاند که زندانی آزادشده، دیگر به مراقبتهای روحی نیاز ندارد، دچار اشتباه بودهاند چون چنینافرادی در معرض خطر بودند. علت اینموضع فرانکل هم این است که فردی که بهطور ناگهانی از فشار روانی زندانیبودن آزاد شود، از نظر اخلاقی و بهداشت روانی آسیبپذیری بالایی دارد. اینروانشناس اتریشی عوارض ناشی از فشار ناگهانی آزادی را اینگونه برمیشمارد: ۱- بیمارگونگی اخلاقی ۲- تلخی زندگی پس از آزادی و ۳- سرخوردگی پس از بازگشت به زندگی پیشین.
فرانکل همچنین در جایی از کتاب خود به اینمساله اشاره کرده که جمع زندانیان اردوگاه، با سر بالاگرفته رنج میبردند و فداکاریشان در واقعیت، معنایی عمیق دارد. او معتقد است کسانی که ایمان مذهبی دارند، اینمساله را به آسانی درک میکنندیکی از مسائل جالب توجه درباره زندگی اجتماعی اجباری و اردوگاهی که فرانکل به آن اشاره کرده، خلوت فرد زندانی است. او میگوید مواقعی بود در چنینزندگیای، فرد به خلوت نیاز داشت و مواقعی بود که زندانی آرزو داشت با خود و اندیشههایش تنها بماند. به تعبیر فرانکل، زندانی همیشه حسرت باخودبودن و منزویبودن را میخورد. یکی از سختیهای زندانیها هم در اینگونه زندگی، تصمیمگیری بوده است. خالق مفهوم معنادرمانی میگوید زندانیان اردوگاه از تصمیمگیری در هرزمینهای مثل بحث فرار، وحشت داشتهاند. علتش هم احساس قوی آنها به اینمساله بوده که سرنوشت، تعیینکننده است و انسان نباید با آن بازی کند. بلکه باید بگذارد هرچه پیش میآید، پیش بیاید. خود فرانکل هم وقتی با وسوسه فرارکردن روبرو میشود، دچار درگیری روانی و چالشهای تصمیمگرفتن برای رفتن یا ماندن میشود که بهمحض دادن پاسخ قاطعانه نه به دوستش (برای فرار) میگوید آناحساس بیمارگونه رهایش کرد. چنینرفتاری را میتوان به یقین و داشتن موضع ثابت در مقابل موضع متذلذل و نگرانکننده فرار و اتفاقهای پس از آن تلقی کرد.
یکی از بخشهای قابل توجه کتاب «انسان در جستجوی معنا» مربوط به خاطره سخنرانی فرانکل برای همبندیهایش در کلبه است. او سخنرانی جالب و امیدبخشی برای زندانیان داشته و بهدور از شعار و جملات مصنوعی، خطاب به آنها گفته زندگی بشر در هر شرایطی که باشد، هرگز نمیتواند بیمعنا باشد و اینمعنای بیپایان زندگی؛ رنج و میرندگی، محرومیت و مرگ را نیزشامل میشود. در نتیجه چنینسخنانی، تعدادی از زندانیان امید و انگیزه دوباره را برای مقاومت و دوامآوردن در آخرین روزهای زندان پیدا کردند. فرانکل همچنین در جایی از کتاب خود به اینمساله اشاره کرده که جمع زندانیان اردوگاه، با سر بالاگرفته رنج میبردند و فداکاریشان در واقعیت، معنایی عمیق دارد. او معتقد است کسانی که ایمان مذهبی دارند، اینمساله را به آسانی درک میکنند. با برگشت به بحث معنای زندگی، و در مقام جمعبندی، فرانکل میگوید معنای زندگی برای افراد مختلف، لحظه به لحظه به شکل متفاوتی بروز میکند. بههمیندلیل تعریف معنای زندگی و دادن یک فرمول ثابت برای آن، ناممکن است. چون هرگز نمیتوان به پرسشهایی درباره معنای زندگی با عبارت گسترده و کلی پاسخ داد. فرانکل میگوید معنای ارزنده زندگی برای او و همبندهایش در آشوویتس و اردوگاه کار اجباری، دربرگیرنده دورهای وسیع از زندگی، مرگ، رنجکشیدن و مردن بود. اما وقتی به معنی رنج پی بردند، از کاهشدادن یا سبککردن شکنجههای اردوگاه، با نادیدهپنداشتن آنها یا تصورات واهی و خوشبینی مصنوعی سر باز میزدند. فرانکل میگوید در چنانموقعیتی و پس دریافت معنی رنج، رنجکشیدن برای او و همراهانش، وظیفهای شده بوده که نمیخواستند به آن پشت کنند. او مینویسد: «ما به فرصتهای پنهانی رنجکشیدن برای کمال پی برده بودیم.» (صفحه ۱۰۵) نتیجه چنینباوری هم این شد که میگوید نیازی نبود از اشکهای خود شرمنده باشیم.
در چنانموقعیتی و پس دریافت معنی رنج، رنجکشیدن برای او و همراهانش، وظیفهای شده بوده که نمیخواستند به آن پشت کنند. او مینویسد: «ما به فرصتهای پنهانی رنجکشیدن برای کمال پی برده بودیم.» (صفحه ۱۰۵) نتیجه چنینباوری هم این شد که میگوید نیازی نبود از اشکهای خود شرمنده باشیمیکی از مسائل جالب توجه دیگر در خاطرات فرانکل از آشوویتس و اردوگاه کار اجباری، سختگیری بیشتر کاپوها نسبت به ماموران اس.اس است. همانطور که میدانیم کاپوها، ارشدهایی بودند که از بین خود زندانیها انتخاب شده و وظایفی به عهده داشتند اما به گواه فرانکل و برخی دیگر از راویان اسارت در اردوگاههای کار اجباری، ایننگهبانان خودی، از نگهبانان اس.اس که بیگانه و آلمانی بودند، بیشتر سختگیری کرده و رفتار غیرانسانی بیشتری از خود بروز میدادند. فرانکل در دو فراز از کتاب خود به اینمساله اشاره کرده است. اما جالب است که در مقابل کاپوها، از مهر و محبت یکی از فرماندهان اردوگاه کار اجباری هم صحبت کرده است. اینفرد به گفته فرانکل در حق زندانیان بسیار دلسوز بوده و از جیب خود برای آنها دارو و درمان فراهم میکرده است. بههرحال درس مهمی که فرانکل از مطرحکردن اینمساله گرفته و در کتاب خود منتقلش کرده، این است که «در میان هر گروهی مهر و محبت انسانی به چشم میخورد، حتی در کسانی که ما به راحتی ملامتشان میکنیم.»
ویکتور فرانکل در فرازهایی از کتاب «انسان در جستجوی معنا» مطالبی نوشته که با رویکرد روانشناسانه، رفتار متفقین پیروز در جنگ جهانی دوم و همینطور حاکمان صهیونیست کشور جعلی اسرائیل را زیر سوال میبرند. او میگوید وقتی جنگ تمام، و زندانیان از اردوگاه آزاد شده و جای ظالم و مظلوم عوض شد، تعدادی از آنها شروع به انتقامگیری از همهچیز کردند. نمونه عینی اینرفتار را فرانکل در رفتار یکزندانی خشمگین روایت کرده که گندمهای یکمزرعه نزدیک اردوگاه را لگدکوب کرده یا از هم میدرید. فرانکل میگوید «هیچکس حق ندارد خطا کند، حتی اگر به او ستم رفته باشد.» (صفحه ۱۲۰)
از دیگر درسهای مهم اخلاقی فرانکل در کتاب «انسان در جستجوی معنا»، جلوگیری از قضاوتهای یکطرفه و ناقص است. او در جایی از کتاب، هنگام صحبت از زندانیانِ مسئولی که در تقسیم غذا یا امکانات، رفقا و نزدیکان خود را در اولویت قرار میدادند، میگوید هیچکس حق داوری و قضاوت اینزندانیان را هم ندارد و نمیتواند آنها را محکوم کند؛ مگر اینکه با صداقت مطلق از خود بپرسد آیا اگر او هم جای آن شخص بود، چنین نمیکرد؟
نظر شما